زال و سیمرغ



نجات یک نوزاد توسط موجودی افسانه ای

نه تنها پیوند میان انسان و طبیعت را به تصویر می کشد، بلکه مفاهیمی پیچیده در عین حال زیبا از عشق والدین، خردمندی و سرنوشت را در دل خود جای داده است. این حکایت از تولد زال آغاز می شود، کودکی که به دلیل تفاوت ظاهری اش از جامعه طرد شد اما در نهایت، مهر سیمرغ به او زندگی تازه ای بخشید

تولد زال: آغازی تلخ برای قهرمانی بزرگ

سام، پهلوان بزرگ زابل، فرزندی نداشت اما از او، زنی زیبارو در شبستانش باردار شد. پس از گذشت نُه ماه، کودکی زیبا و دلربا به دنیا آمد. اما یک ویژگی او سام را به حیرت و اندوه فرو برد: موی سپیدش! خبر تولد فرزند به سام رسید و به او گفتند: «کودکی زیبارو با بدنی سیمین و رخساری چون بهشت زاده شده است. تنها موی سپیدش او را از دیگران متمایز می کند. دلگیر نباش و ناسپاسی مکن.

سام برای دیدن کودک آمد اما با مشاهده پسرش، کودکی سپیدمو با چهره ای گلگون و زیبا، دلش آکنده از اندوه شد. او به آینده فرزندش می اندیشید و بیش از همه نگران واکنش مردم و بزرگان زابل بود. با خود گفت: «اگر سرداران و بزرگان زابل این کودک را با موی سپید ببینند، چه خواهند گفت؟ چگونه می توانم پاسخگوی پرسش هایشان باشم؟» از ترس سرزنش مردم و فشار نگاه ها، سام تصمیمی سخت گرفت.. سام که نمی توانست این واقعیت را بپذیرد، کودک را به کوه البرز سپرد و سرنوشتش را به دست طبیعت واگذار کرد.

سیمرغ و کودکی طرد شده

روزی سیمرغ، برای یافتن غذا برای فرزندانش به پرواز درآمد. در میان کوهستان، کودکی شیرخوار و گریان را دید. سیمرغ با تعجب پایین آمد و کودک را در چنگال هایش گرفت و به لانه خود برد. اما دست تقدیر مهری عجیب در دل سیمرغ نسبت به این کودک نهاد که به او اجازه نداد کودک را شکار خود کند. در همین لحظه، ندایی به سیمرغ رسید: «این کودک را پرورش ده، زیرا از نسل او پهلوانان و دلیران بسیاری خواهند آمد.»

سیمرغ با این پیام، کودک را مانند یکی از فرزندان خود پذیرفت. او زال را در لانه اش بزرگ کرد و به او درس های زندگی، دلیری و اخلاق آموخت. بدین ترتیب، زال در آغوش سیمرغ رشد کرد و به جوانی نیرومند و شایسته تبدیل شد. این بخش از داستان زال و سیمرغ، یکی از زیباترین تصاویر پیوند عاطفی در ادبیات کهن است. سیمرغ که اغلب به عنوان مشاوری خردمند در اسطوره ها ظاهر می شود، نشان داد که عشق و پذیرش فراتر از تفاوت های ظاهری است

شبی سام خوابی دید که در آن فردی به او مژده زنده بودن پسرش را می دهد. او اندوهگین اما با امیدی تازه از خواب بیدار شد و موبدان و بزرگان را فراخواند تا تعبیر خوابش را بپرسد. سام داستان رها کردن زال را بازگو کرد و از آنان راهنمایی خواست. موبدان به او گفتند: «عمل تو نادرست بود. کودک بی گناه بود و سزاوار چنین سرنوشتی نبود. اکنون پشیمان شو و برای یافتنش تلاش کن.»

پشیمانی سام و رفتن به دنبال فرزند

در ادامه داستان زال و سیمرغ آمده است که سام، با امید به دیدن دوباره فرزندش، به سوی کوه البرز رهسپار شد و تا شب در کوهستان به جستجو پرداخت. با این حال، وقتی نتوانست نشانی از زال بیابد، ناامید و خسته به خواب رفت. در خواب، کوهی سر به فلک کشیده را دید که مردم به دور آن جمع هستند و مردی از آن سمت به سوی او می آید و او را به خاطر رها کردن فرزندش سرزنش می کند. سام با اضطراب و نگرانی از خواب برخاست و نگاهش به همان کوه، در دور دست افتاد.در آن لحظه، لانه سیمرغ را بر فراز کوه دید و در نزدیکی آن، جوانی را که شبیه به خودش بود. قلبش از شادی لبریز شد و دریافت که زال هنوز زنده است. سام، به درگاه یزدان دست به دعا برداشت و برای عمل ناپسندش طلب بخشش کرد، و ایزد نیز توبه او را پذیرفت. سپس، با شوق و اشتیاق به سمت لانه سیمرغ رفت تا فرزندش را بازگرداند.

پایان داستان زال و سیمرغ

سیمرغ که سام را از دور دیده بود، نزد زال رفت و به او گفت: «من همانند دایه تو بوده ام و با اینکه پدرت با مکر و بی رحمی با تو رفتار کرد اما اکنون او به دنبال تو آمده است و صلاح در آن است که اکنون به نزد او بازگردی.»>

زال که از این سخنان دلگیر شده بود، با اندوه به سیمرغ پاسخ داد: « تو برای من همچون مادری بوده ای و این آشیانه خانه من است. سپاس من از تو جاودانه خواهد بود و دو پر گرانبهای تو، تاج شاهی من است. چگونه می توانم اینجا را ترک کنم؟» سیمرغ در پاسخ به زال گفت: « اگر شکوه تاج و کاخ پدرت را ببینی، این آشیانه دیگر برایت خوشایند نخواهد بود. من دوست دارم تو پیش من بمانی اما مصلحت تو در بازگشت به نزد پدرت است. با این حال، تا ابد حامی تو خواهم بود. این پرها را از من به همراه داشته باش؛ هرگاه در سختی یا خطری گرفتار شدی، آن را بسوزان. من فورا نزد تو خواهم آمد و تو را یاری خواهم کرد.» سپس سیمرغ، زال را به سام سپرد. سام که فرزندش را دوباره در آغوش گرفته بود، از خوشحالی لبریز شد. او از سیمرغ سپاسگزاری کرد و به زال گفت: «از این پس، هرچه بخواهی همان خواهد شد. هرچه دارم از آن توست.» سام، فرزند خود را زال نامید و او را با خود به خانه بازگرداند، تا زال زندگی ای شایسته و سرشار از افتخار را آغاز کند.



صفحه بعد صفحه قبل